×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پنجدری

خونه ی قصه ها

آفتاب کم جان اول صبح ،کم کم رنگ می گرفت.برگهای مینیاتوری موی پهن شده؛به سبز سیر می زدند. چتر برگهای انجیر سایه انداخته بود گوشه ی حیات .از اولین روزهایی که پا به این خانه گذاشته بودند تا حالا خیلی گذشته بود.درخت انجیر آن سال دو ساقه ی بی جان به نظر می رسید که کرده بودند در دل خاک به امیدی. یادش به خیر چه جیغی کشید از دیدن آن حیات نقلی با آجرهای بهمنی و آن دیوار بلند سیمانی طرف همسایه

وای بالاخره خونه دار شدیم سیاوش می گفت قدیمیه؛اما خب... و او چرخ می زد و می خندید:مثل خونه ی قصه هاست.حریر صورتی که پشت پنجره نقش انداخت ،راحله دستی به کمر زد و با نگاه خریدارانه ای سری جنباند :قشنگه.روی مبل نشست.استکان چای را توی دست چرخاند و خیره شد به بخاری که با کرشمه بالا می آمد خانه حاضر شده بود.چشمهایش را بست

چشمهایش را باز کرد. و برای آخرین بار به خانه نگاه کرد.حالا بعد از سالها خانه ای را می دید که به وسعت تمام قصه های زندگیش بود. نوشته شده توسط باران

� �

شنبه 10 اردیبهشت 1390 - 3:13:11 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://mry_hbp.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 20 بهمن 1390   10:26:27 PM

http://m-mirzaei.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 8 شهریور 1390   7:24:44 PM

salam agha dametgarm feiz bordim

eed shoma mobarak

http://mry_hbp.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 26 مرداد 1390   6:21:27 PM

 

آخرین مطالب


خونه ی قصه ها


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

3421 بازدید

2 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

19 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements